-
دوشنبه 6/مهر/94
دوشنبه 6 مهر 1394 15:06
امروز پسرک خوابش میومد و نرفت مهد... مرخصیم تموم شد و امروز صبح اومدم اداره... در یک اقدام یهویی تصمیم گرفتم تولد پسرک رو آخرهفته بگیرم...به همسر زنگ زدم که در جریان باشه ...بعدش هم زنگ زدم مهمونامو دعوت کردم برنامه عصر هم مشخص شد ...رفتن دنبال کیک و بادکنک و خریدای تولد... . . هنوز از دست همسر دلخورم
-
یکشنبه 5/7/94
دوشنبه 6 مهر 1394 14:56
دیشب ساعت 9 از سفر برگشتیم به خونه نقلی و دوست داشتنیمون...دلم به شدت تنگ خونه وزندگیم بود... از راه که رسیدیم رفتیم خونه مامان و یه عدس پلوی خوشششمزه خوردیم با سبزی خوردن و ماست ...پسرک دیشب خونه مامان موند... منم از ساعت 6 ونیم صبح بیدارم و سه سری لباس شستم و ظرف شستم و مرتب کردم...همه خونه بوی شوینده و افروز...
-
چهارشنبه 1/7/94
دوشنبه 6 مهر 1394 14:39
امسال پاییزمون متفاوت آغاز شد.. درست روز اول مهر یه مسافرت کوتاه رفتیم سمت کرمان...سه تایی...من وهمسر وپسرک شیرینمون میتونم بگم خیلی خوش گذشت وکرمان ومردم مهربونشو دوست داشتم... هوای خنک پاییزی ...درختای سر به فلک کشیده خیابان جمهوری...فالوده کرمانی...رستوران همیشه بهار...حمام گنجعلی خان...ماهان وباغ شازده...شاه نعمت...
-
من اومدم
دوشنبه 6 مهر 1394 14:25
خوش اومدم واقعا... بعد یه وقفه ی چند ماهه دوست خوبم دخملی اینجا رو برام ساخت تا دوباره روزانه هامو بنویسم